چرا وقتی چشمام بستس چند تا خاطره تکراری پشت پلکام مونده ؟ گفتم دیگه چشمامو نبندم ولی تو بیداری هم دیدم ..... وقتی میاد تو خاطرم نفسم رو میگیره .. اونوقته که بازم شک میاد سراغم.. من میترسم ...
خیلی مقاومت کردم .. بهش فکر نکردم . هر چقد بیشتر خواستم فرار کنم بیشتر گلومو فشرد .. غروب اشکامو در آورد .. داره ذره ذره آبم میکنه..
نفرین کدوم دل منو گرفته ؟ ؟ ؟ خودم میدووووووووونم
نجاتم بده .. دعا کن... ولی تو هر گز این نوشته ها رو نخوندی چطور صدامو می شنوی که نفرینتو پس بگیییریییییییییییییی؟؟؟؟؟؟
به مر گم راضی نشو .....
سلام .خیلی ممنون که به بلاگم اومدی. نوشته هات خیلی قشنگن . موفق باشی.
گاهی یه دوره کوچیک و دلخواه از زندگی میتونه کل زندگی رو تحت تاثیر قرار بده...
شاد زی