من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به جایی دلم شاد کنید
چی باعث میشه آدم اونجوری که می خواد نتونه زندگی کنه
گاهی اونقدر این شهر و کشور و قاره و دنیا واسم تنگ میشه که دلم می خواد مثل یک ماهی توی تنگ خودمو این ور و اونور بزنمو و بشکنم این محدودیت و این قفسو
از دیشب دارم رو این حرف فکر میکنم : نظر دوستی رو راجع به جبر و اختیار پرسیدم گفتش که جبر واسه جسمه و اختیار واسه روح
واقعا تا وقتی که روح تو جسم باشه نمی شه آزاد بود وقتی هم روح تو جسم نباشه مردیم دیگه اختیار میخوام چیکار
نمی دونم رمز و راز این دلتنگی رو این خفگی رو
این زندانو
تو این زندان وقتی عادی باشی زندگی روال خودشو میگذرونه ولی وقتی خسته و دلتنگ بشی بیشتر خسته و دلتنگت میکنه
اگه کسی رو بخوای دوست داشته باشی نتیجش این میشه تا ابد محکوم به ندیدن میشی
و اگر از کسی متنفر بشی تا ابد باید ببینیش
اینا همه ی خفگی نیست . کاش میشد شکست این زندانو کاش می شد پرنده بود و رها میشد از زندان
ولی واقعیت اینه که وقتی پرنده نیستیم فقط پر پرواز نداریم
پس کاش اصلا نمی بودیم و یا اگر هستیم روش بودن رو می دونستیم
به قول شریعتی : خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت .
همه با این مشکلات یه جورایی درگیرن بدی کارهم اینه که با تجربه های تلخ را و رسم زندگی و آخر یادمیگیریم
موفق باشی
انسان خالق سرنوشت خودشه.تو فقط اراده کن بقیه ش با دا.قولت میدم.زندگیتو زیبا بساز خانمی تو لایق زیبایی ها هستی.
سلام عزیزم مرسی که به من سر زدی و منو قابل دونستی...اینم رسم زندگیه مهم اینه که ما بتونیم رسمشو عوض کنیم...باید راه لذت بردن از زندگیو پیدا کنی..برای شروع واسه زندگیت هدف تعیین کن و راه رسیدن به هدفتو مشخص کن...
یادته توی دبستان چطوری تقسیم میکردیم؟ نمیخاد ذهنی تقسیم کنی
با قلم و کاغذ
یارو علامت تقسیم رو بذار همونی که مثه حرف T خوابیده میمونه
بعد سعی کن مثه یه بچه حلش کنی
اول میگی 2 رو از 21 جدا میکنی
میشه 1
و اون یکی 1 باقیمونده رو بیار پایین و ...
منظورم این بود
منظورم از اون تقسیم اینه که خیلی راحت به نظر میرسه. ولی وقتی اونجوری که من میگم بخای محاسبه کنی گیج میشی!!
-----
بلگتو خوندم
نمیدونم از چی داری رنج میبری
منم طبیب نیستم که بتونم علاجت کنم
نمیدونم کجای این زندگی رو نمیدونی که تا عقل ناچیزم کمکت کنم
فقط اینو میدونم که وقتی کسی مثل شما یا من یا هر کسی که اینجوری دورنیاتشو بیان میکنه.. معلومه که از چیزی رنج میبره. دردی داره
با مردم فرق داریم
چون مثل مردم نباید صورت مسئله رو با خواب یا با مشروب و ... پاک کرد
به قول بزرگ علوی که فکر کنم توی رمان چشمهایش میگه:
با پول با مدرک با شوهر و این چیزا آدم خوشبخت نمیشه. درد زندگی رو باید چشید.. تا از اون دور دورا خوشبختی به انسان چشمک بزنه
من مطمئنم که وقتی کسی مثل من و شما از دست این دنیا و آدماش خسته س و داره بر خلاف جریان جامعه حرکت میکنه... حامل یه فکریه و داره بخاطرش هزینه پرداخت میکنه
چه هزینه ی روحی و روانی باشه که الان من و شما بهش گرفتاریم
و چه هزینه ی مالی باشه که...
امیدوارم مشکلت حل بشه
یا خق
راستی یه چیز جالب
من و ۳-۴ نفر که شاید بیشتر هم بشیم قصد داریم که شهر بزنیم بیرون- از این دنیای به اصطلاح متمدن خارج بشیم. بدون موبایل و ساعت و ام پی ۳ پلیرو ... فارغ از هر چیزه جدید... بیرون بیرونه شهر و حداقل برای ۳--۴ ماه برای خودمون زندگی کنیم.
یعنی یه جورایی یه تمدن کوچیک داشته باشیم. کاش میشد یکی مثه شما هم میومد...
آره مواقم ! ولی کلن به نظر من جبری در کار نیست خودمون یم که اجازه می دیم این جبر ایجاد بشه :) می شه همیشه آزاده بود :دی