برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،
دست نوازش بر سرش میکشم،
میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم،
......خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان،
دستش را میگیرم،
میبرمش به باغ رویا … …. .........
دلم، از دست من خسته استادامه ...
چرا ما اینقد به دلامون سخت میگیریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی رو به زور وارد میکنیم بعد گند مدت تحمل ورودشو دیگه نداریم
دل من بغضتو بشکن غریبگی نکن با من
عز و التماس تو کار داده دستم
داره باورم میشه دلتو شکستم
حداقل تو نزار کسی بدونه
من یکی به لحظه رفتنت شکستم
عزیزم دارم بازم اپ میکنم دوس داشتی یه سر بزن
سلام
با خودمون رو راست نیستیم.
سلام
البته این رئیس یه مدت پیش به نشریمون گیر داد ولی همینجا اعلام میکنیم که ما نزدیمش به خدا . یکی دیگه بوده
شاید از طرفدارای نشریمون بوده 
خیلی قشنگ بود . کلی ، کلی ، کلی ....
اوه
کلمات غاصره از بیان احساسات
خوشمان آمد
اون پست پایینیه هم خیلی تپل ناک بود
همین /
---------------------------
پی نوشت : تو بلاگ نشریمون نوشت نه بابا !!!!!!!!!
باید بگم آره بابا !!!!!
رئیس دانشگاهمون رو چماق کش کردن . با چوب و چماق ریختن سرش و الان تو خونه تشریف داره
نشریه ما ؟ سه نقطه -
3-dot.blogsky.com
3-dot.blogsky.com
سلام .مطلب جالب بود .راستی چرا بمن سر نمی زنی ؟ بتهام قهری؟!