انگار هر روز که میگذره و دور و وری هامون زیادتر میشن تنهاتر میشم
امروز تنهام دیروز تنها بودم فردا هم تنهاترم
دیروز چه روزی بود .... حسرت
یکی بود که تحویلش می گرفتیم تحویل نمی گرفت
بعدش یکی بود که تحویلمون می گرفت تحویلش نگرفتیم
امروز وضعمون بدتر دیگه نه کسی تحویلمون می گیره نه کسی برا تحویل گرفتن هس
فک کنم فردا باید سرمون بذاریم بمیریم
......
نمی دونم چرا اینجوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حیف به این عمری که خدا داده
حداقل به یک نفر عمر میداد بشه نیوتنی . اینشتینی یا یکی دیگه
نه مث حیف نونی مث من :(
سلام خدمت دوستان عزیز و دوست داشتنی
این یک دعوت نامه به شما میباشد که بدردتون میخوره
لطفا تا آخر بخونید پشیمون نمیشید***
میخواید واسه وبلاگ خود مطالب جدید بزارید؟
میخواید راه افزایش آمار رو یاد بگیری؟
میخواید فال روزانه هر روز شما به شما داده شه؟
میخواید جدید ترین اخبار را داشته باشید؟
میخواید جدیدترین عکس هارو ببینید؟
میخواید وی پی ان داشته باشید؟
میخواید جدید ترین لینک دانلود آهنگ را داشته باشید؟
میخواید ...
خیلی از اینا بیشتره
فقط عضو شید تا خودتون ببینید
آموزش عضویت و عضویت
http://group-asemon.mihanblog.com/
http://group-asemon.dxd.ir/
اگر از پر شدن اینباکس ترس دارید آموزش به صورت آنلاین جهت رفع این مشکل داده میشود
Id yahoo : om_fix
سایه ات گر قدمـــــی بـــــر لب دریـــا زده بود
موج دریـــــا به تماشـــــای تو در جا زده بود
صبحدم صیـــــت تو پیچید به صحرا چو نسیم
عطر گیســـــوی تــــو بر دامن صحرا زده بود
می چمیــــدی به چمــــن مست چو آهوی خُتَن
ماتـــــش آئینــــه ی دل محـــو تماشا زده بود
نور در نور شــــد از بارقـــه ات دشت و دمن
اهـــــرمـــــن زانـــو مگر پیـش اهورا زده بود
سیـــــب آسیــــب نـزد بـــــر یم حیثیّت خـویش
تاج گـــــل بـــــر شـــــرف آدم و حـوّا زده بود
حاصلی جزعـرق از شرم مگر داشـت به روی
هر کسـی طعـــــنه به ســـودای زلیخا زده بود
کاش بودی که ببیـنی که چــه خون شد دل من
غم علَـــــم بر دل مـــــن در شــب یلدا زده بود
با تـــــو می شد سپـری گر شب من تا به سحر
جِقـّــــــه ام بیـــــرق خـــود را به ثریّا زده بود
عقـــــل در کلّـــــه ی خــود داشت اگر مفتی ما
آستیـــــن را بـــه تـــــولای تـــــو بالا زده بود
سایه ات گر قدمـــــی بـــــر لب دریـــا زده بود
موج دریـــــا به تماشـــــای تو در جا زده بود
صبحدم صیـــــت تو پیچید به صحرا چو نسیم
عطر گیســـــوی تــــو بر دامن صحرا زده بود
می چمیــــدی به چمــــن مست چو آهوی خُتَن
ماتـــــش آئینــــه ی دل محـــو تماشا زده بود
نور در نور شــــد از بارقـــه ات دشت و دمن
اهـــــرمـــــن زانـــو مگر پیـش اهورا زده بود
سیـــــب آسیــــب نـزد بـــــر یم حیثیّت خـویش
تاج گـــــل بـــــر شـــــرف آدم و حـوّا زده بود
حاصلی جزعـرق از شرم مگر داشـت به روی
هر کسـی طعـــــنه به ســـودای زلیخا زده بود
کاش بودی که ببیـنی که چــه خون شد دل من
غم علَـــــم بر دل مـــــن در شــب یلدا زده بود
با تـــــو می شد سپـری گر شب من تا به سحر
جِقـّــــــه ام بیـــــرق خـــود را به ثریّا زده بود
عقـــــل در کلّـــــه ی خــود داشت اگر مفتی ما
آستیـــــن را بـــه تـــــولای تـــــو بالا زده بود