تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

یه آرزو کن تا برآورده کنم

 


جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد شش آرزو

بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر خواست

و...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

عشق می ورزیدند و محبت می کردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا .......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق می زدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
شل سیلوراستاین
گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!

به قول دکتر شریعتی:
فریاد ها مرده اند سکوت جاریست
تنهایی حاکم سرزمین بی کسیست
می گویند خدا تنهاست
ما که خدا نیستیم!
چرا تنهاییم؟

هیچ کس دیگه تلنگرو دوس نداااااااااااااره


چرا کسی بهم سر نمی زنه؟


ای باااااااابااااااااااا بیخیال این هم میشم


امروز یاد یک جمله افتادم


واسه اینکه تو قطار بودم > هوا خوب بود آسمون روشن بود طبیعتم فوق العاده بود ........ این حرفو خیلی بهم می گفتی .. خیلی که یعنی چندبار نمی تونست بیشتر باشه .......


بگذریم که گذشت

.... جمله چی بود؟؟؟؟؟؟/// خدا نه در منه  نه در تو بلکه در احساسیه که بین ماست



یادت اومد؟/// فیلم before sunrise  رو ؟/؟؟؟؟؟؟؟؟/ مثل یک فیلم همه چی تند تند داره تموم میشه


...............................................

تمام

ساده است ستایش گلی
چیدنش
واز یاد بردن که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
...او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمیشناسمش.
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم.

مارگوت بیکل

داستان زیر از سعدی نقل شده است:

"بهنگامی که من کودکی بیش نبودم عادت داشتم با پدرم و عموها وعموزاده هایم نماز خوانده و به دعا و نیایش بپردازم.ما هر شب نیز گرد هم جمع می شدیم و به قرائت بخشی از قرآن گوش می دادیم.

در یکی از این شبها هنگامی که عمویم در حال قرائت قرآن بود متوجه شدم که اکثر افراد حاضر در آن جلسه به خواب رفته اند. در آنجا بود ...که رو به پدرم کردم و گفتم:

هیچکدام از این خوهب آلوده ها هرگز به خدا نخواهند رسید.

پدرم در جواب گفت:

پسر عزیزم راهت را با ایمان ادامه بده و اجازه بده تا هر کسی به مراقبت از خویش بپردازد. چه کسی می داند شاید ایشان در خواب و رویاهایشان در حال گفت و گو با خدا باشند. من نیز ترجیح می دهم که تو هم مانند آنها در خواب باشی تا اینکه اینچنین به سختی به قضاوت درباره ایشان پرداخته و بدین نحو محکومشان کنی.
ادامه ...