ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها
که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می
گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
من تعجب می کنم
چطور روز
روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر
،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو
خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی
ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی!
رخش،گاری کشی می کند
رستم
،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه
زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه
،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ
نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
چقد درد به ظاهر کوچیک یک نفر زجرم داد
بیچاره مستخدم خوابگاه وقتی باهام تنها شد یکدفعه شروع کرد به دردو دل
احساس می کردم داره از بغض خفه میشه
از بی احترامی های بچه ها می گفت از رفتار قشر تحصیلکرده خوابگاهی
از خودم بدم اومد
فکر کردم باید همیشه یادم بمونه که ممکنه یک حرف چقد یک پیر زنو آزار بده و اذیتش کنه و روزایی که دارن تند تند ورق می خورن رو مثل زهر تلخ کنه براش
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند
…..
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…
و من شاید کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود…
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا یود
ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
گاهی احساس میکنی چقد واسه بعضیا مهم بودی
چقد تو زندگیشون ارزش داشتی
شاید واسه حرفایی که قبلا بهتون زده بودن و یا کارایی که واسشون کرده بودی
ولی وقتی که بهش پیام میدی و در جوابش میگه وقت ندارم اونوقت می بینی که هیچ وقت هیچ جایی تو زندگیش نداشتی
حتی بهت مهلت نمی ده که بهش بگی این آخرین باری که می تونیم با هم صحبت کنیم
یک شعری بود این چند روز تو خوابگاه یادم افتاده بود هی می خوندم
- با خود می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد داد؟
شانه بالازدنت را بی قید و تکان داد سر....
چقد کم طول کشیدن که به نشنیدن صدات عادت کنم و چقد کم طول کشید که به نشنیدن صدام عادت کردی
دوست ندارم امشبو بخوابم چون آخرین شبه با تو بودنمه
کاش میشد هیچوقت نبینمت
و کاش میشد هیچوقت منو نبینی
و به زخمامون نمک نمی پاشیدند
خدایااااااااااااااااااااا
گاهی دلیل خنده و گریمم نمی دونم
نه گاهی ... هیچ وقت نمی دونم
این بغض و اشک و ناله و زاری واسه چیه و کیه
خدا قهرم گرفته ---
کاش منم مث تو وسیله عذاب داشتم
نه نه
کاش اندازه تو صبر داشتم
خدااااااااااااا
من غصه دارم
غم دارم
گریه دارم
بیا بغلم کن ....من بغلتو می خواااااااااام ............من تورو می خواااااام