تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

.. من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را  اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که  انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری  است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام  این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند … نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد … سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است  بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .

معلم شهید علی شریعتی – گفتگوهای تنهایی

من رشته محبت خود ز تو می برم شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم

خیلی وقت بود که رنگ قالب وبلاگ سیاه ننداخته بودم چون یکی که واسم مهم بود می گفت خوب نیست سیاه و تاریک

ولی این روزا قلبم گرفته دیدم سیاهی بهترین رنگه

جز سیاهی رنگ دیگه با من جور نیست

به دلم نمی چسبه

مثل کرم به خودم می پیچم


من هیچ بهر هیچ به خودم می پیچم


می خوام اون دنیا به خدا بگم که هیچ چیز این دنیات منو راضی نکرد

هیچ چیز دنیات بر وفق مرادم نبود

 همه چیز سیاه و دلگیر بود برام

هیچ چیزی راضیم نکرد

خوشحالم نکرد

منو نخندوند و هر روزی که سعی کردم برای رضای تو کاری انجام بدم

قلبم بیشتر سوخت

نا آروم تر شد

می خوام بگم که خدا هیچ وقت بهم ثابت نکردی که اگه یک قدم به سمتت بیام به سمتم پرواز می کنی


میخوام بگم خدا من تو این چند وقتی که گذشت خواستم رشته ی محبت خود ز تو ببرم شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم ولی نشد نشد نشد.........

پیش هر فیلسوفی که میرم میگه یک کاغذ و خودکار بذار جلوت و بنویس چی میخوای از زندگیت


گذاشتم جلوم ولی هر چی فک کردم دیدم هیچی هیچی هیچی نمی خواااااااااام