خشمم را ببخش
دل نگرانی ها شک ها و اخم هایم را ببخش این بار با قلبی پر از عشق به سویت آمدم
چرا که تو تنها دلبر منی ... شک ندارم
نگاهت سنگین است . متنفر شده ام از خاطرات شیرین زندگی ... انها خاطره نیستند نوازش های سیلی گونه بر قلب محزونم هستند
تو را چند زمانی است ترک کرده ام
از برای کدام محبتت بود که دل همچنان در گروت بود نمی دانم !
این بار دلم را هم به هر مشقتی بود جدا کردم از بندت ...
آه کجایی ای تنهایی .............. من از تن ها گریزانم...
از تو گذشتم و برای مرهم گذاشتن روی زخم های کهنه به تنها امیدم روی آوردم ... نمی دانم گناه دل چیست که او هم نا خود آگاه میرنجاند این دل رنجور و ضعیف را .....
مرا بر باد دادی
چقد بی غل و غش عاشقت بودم گویی دیگران بهتر تو را می شناختند آری من همان عاشقی بودم که کور و کر گشته و نمیدیدم با من چه میکنی
نه آنکه نمی دیدم نمی خواستم ببینم
اینبار فهمیدم وجود همه را چنین ساده به عرضه وا می داری
نه برای خودم ... من که روزها بود رفته بودم و تو را به آسمان و خدایش سپرده بودم .. از برای عشق پاکم متاسفم
امروز گویا زندگیم بار دیگر زندگیم آتش گرفت