نگاهت سنگین است . متنفر شده ام از خاطرات شیرین زندگی ... انها خاطره نیستند نوازش های سیلی گونه بر قلب محزونم هستند
تو را چند زمانی است ترک کرده ام
از برای کدام محبتت بود که دل همچنان در گروت بود نمی دانم !
این بار دلم را هم به هر مشقتی بود جدا کردم از بندت ...
آه کجایی ای تنهایی .............. من از تن ها گریزانم...
از تو گذشتم و برای مرهم گذاشتن روی زخم های کهنه به تنها امیدم روی آوردم ... نمی دانم گناه دل چیست که او هم نا خود آگاه میرنجاند این دل رنجور و ضعیف را .....
تن +++هایی
...........................