تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند 

اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند 

….. 

اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…
و من شاید کمر شکسته ترین بودم 

اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم 

اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود…
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند 

اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد… 

اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا یود 

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید 

اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم… 

اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند 

اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

گاهی احساس میکنی چقد  واسه بعضیا مهم بودی

چقد تو زندگیشون ارزش داشتی

شاید واسه حرفایی که قبلا بهتون زده بودن و یا کارایی که واسشون کرده بودی

ولی وقتی که بهش پیام میدی و در جوابش میگه وقت ندارم اونوقت می بینی که هیچ وقت  هیچ جایی تو زندگیش نداشتی

حتی بهت مهلت نمی ده که بهش بگی این آخرین باری که می تونیم با هم صحبت کنیم


یک شعری بود این چند روز تو خوابگاه یادم افتاده بود هی می خوندم


- با خود می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد داد؟


شانه بالازدنت را بی قید و تکان داد سر....


چقد کم طول کشیدن که به نشنیدن صدات عادت کنم و چقد کم طول کشید که به نشنیدن صدام عادت کردی


دوست ندارم امشبو بخوابم چون آخرین شبه با تو بودنمه

کاش میشد هیچوقت نبینمت

و کاش میشد هیچوقت منو نبینی

و به زخمامون نمک نمی پاشیدند

خدایااااااااااااااااااااا


گاهی دلیل خنده و گریمم نمی دونم


نه گاهی ... هیچ وقت نمی دونم


این بغض و اشک و ناله و زاری واسه چیه و کیه


خدا قهرم گرفته ---

کاش منم مث تو وسیله عذاب داشتم

نه نه

کاش اندازه تو صبر داشتم


خدااااااااااااا

من غصه دارم

غم دارم

گریه دارم

بیا بغلم کن ....من بغلتو می خواااااااااام ............من تورو می خواااااام


چقد از مواجه شدن می ترسم  

 

جدا با این جسارتم می فهمم که هنوز ترسوام   فکر مواجه شدن داره عذابم میده چه برسه به اینکه مواجه بشم 

 

دلم میخواست زودتر تعطیلی تموم بشه ولی حالا که وقت رفتنه بازم اخمام رفته تو هم چون اضطراب  

چون از این دوری می ترسم  

از اینکه هوام عوض بشه می ترسم 

می ترسم بزنم زیر همه چیز  

 

هنوز نرفته سر خوردنم شروع شده چه برسه برم 

 

تلقین نمی کنم ولی از رفتن وحشت دارم 

 

کاش هیچ وقت ساعت ۵ نشه  

 

ولی به هر حال باید رفت . دلم برای همه تنگ شده . ولی حتی از نگاه همه می ترسم  

من از کی دارم فرار می کنم ؟ 

 

از خودم  

 

من از خودمه که دارم فرار می کنه  

 

خودی که منو محبوس کرده 

نمیگه چی میخواد 

هر روز یک چیز میخواد و گاهی هیچی نمی خواد  

شاید من از خودم می ترسم  

وقتی که دیگر نبود 


من به بودنش نیازمند شدم 


وقتی که دیگر رفت 


من به انتظار آمدنش نشستم 


وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد 


من او را دوست داشتم    


وقتی که او تمام کرد
 

من شروع کردم 


وقتی که او تمام شد  


من آغاز کردم 


چه سخت است تنها متولد شدن
 

مثل تنها زندگی کردن است 

 
مثل تنها مردن 


دکتر علی شریعتی