تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

اگر  می بینی همیشه خواهان مرگم بدان این سکوت و سکون است که مرا به ستوه آورده...

سرخوشی ام را خراب نکن  

بگذار تنها بخندم   

میخواهم به تنهایی ام به غصه  هایم به شب های مرده و خموده و بیهوده ام تنهایی بخندم  

 

سرخوشی ام را خراب نکن  

 

می خواهم تنها بمیرم  

 

می خواهم در سکوت بمیرم  

 

رهایم کن  

.....

 

تقدیر گناه من نبود ولی با تمام وجود گناه تقدیر را به دوش خواهم کشید  

 

از این تنهایی تنهاتر می شوم  

 

به پای خودم نوشتم گناه تقدیر را  

 

تو آسوده باش هیچ گناهی نکردی 

 

سکوت می کنم تا راحت باشی  

 

تا راحتتر و آسوده تر نفرینم کنی 

 

من سکوت می کنم شاید تقدیر تو را به معنای سکوتم برساند  

 

درکت می کنم 

 

منم همچو تو بودم  

 

مثل فرزندی که به مادرش نیاز دارد و او را جدایش می کنند  

 

مادرش با بیرحمی رهایش کرد  

 

مادرش او را رنجاند  

ا 

از زیبایی فرزندان دیگرش گفت  

 

از علاقه اش به کودکان دیگر  

 

حتی برای اینکه انزجارش را نشان دهد کودکی خودخواه را به فرزندی گرفت  

 

مادر خواست با رفتارش کودکی را که عاشقانه دوستش داشت از محبتش رها کند بگذارد او نصیب دیگری شود دیگری که برای او بهتر است  

 

سرپرست شایسته تر  

 

گرچه من هم از این ترک ملول بودم و هستم و فکر جدایی هنوزم خاطرم را آزرده می کند  

 

از رحمت و درایت مادرم تشکر می کنم 

 

گرچه او رهایم کرد و سکوت کرد که همه گناهان را گردن بگیرد تقدیر سرنوشتم را به گونه ای رقم زد تا معنای سکوتش را بفهمم  

 

شاید این چرخه تقدیر ادامه خواهد داشت تا تو هم این معنا را بفهمی  

 

 

او شاید برای اینکه سرخوش تر شوم و یا به تعبیر کودکانه ام متنفرتر از او شوم  

 

تقدیرش را برای سرخوشی ام خراب کرد 

 

او فداکاری کرد  

 

ولی دیگر حتی برای آوردن نامش رخصت ندارم ...

دل من میگره وقتی اینجوری میشه  

 

ناراحت میشم  

 

غصه میخورم 

 

شاید وقتی بمیرم لبخند بزنی .... 

 

نزدیک است مرگم  

 

اماده خندیدن باش 

 

 

یا امروز یا فردا  

 

آری همین ۲ روز زندگی... 

 

بخند که من مردم و تو رها شدی از این همه نفرت .. 

 

من زیر خاک ها خوابیدم 

 

تو بخند و شاد باش که نفرینت دامنگیرم شد ... 

 

من رفتنی ام..

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت 
 
 بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند. 
زمستان تمام شد و کلاغ مرد! 
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:  
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری! 
این است واقعیت تلخ روزگار ما