تقدیر گناه من نبود ولی با تمام وجود گناه تقدیر را به دوش خواهم کشید
از این تنهایی تنهاتر می شوم
به پای خودم نوشتم گناه تقدیر را
تو آسوده باش هیچ گناهی نکردی
سکوت می کنم تا راحت باشی
تا راحتتر و آسوده تر نفرینم کنی
من سکوت می کنم شاید تقدیر تو را به معنای سکوتم برساند
درکت می کنم
منم همچو تو بودم
مثل فرزندی که به مادرش نیاز دارد و او را جدایش می کنند
مادرش با بیرحمی رهایش کرد
مادرش او را رنجاند
ا
از زیبایی فرزندان دیگرش گفت
از علاقه اش به کودکان دیگر
حتی برای اینکه انزجارش را نشان دهد کودکی خودخواه را به فرزندی گرفت
مادر خواست با رفتارش کودکی را که عاشقانه دوستش داشت از محبتش رها کند بگذارد او نصیب دیگری شود دیگری که برای او بهتر است
سرپرست شایسته تر
گرچه من هم از این ترک ملول بودم و هستم و فکر جدایی هنوزم خاطرم را آزرده می کند
از رحمت و درایت مادرم تشکر می کنم
گرچه او رهایم کرد و سکوت کرد که همه گناهان را گردن بگیرد تقدیر سرنوشتم را به گونه ای رقم زد تا معنای سکوتش را بفهمم
شاید این چرخه تقدیر ادامه خواهد داشت تا تو هم این معنا را بفهمی
او شاید برای اینکه سرخوش تر شوم و یا به تعبیر کودکانه ام متنفرتر از او شوم
تقدیرش را برای سرخوشی ام خراب کرد
او فداکاری کرد
ولی دیگر حتی برای آوردن نامش رخصت ندارم ...
در جواب تقدیر یا همون جبر روزگار فقط بگو: این نیز بگذرد. مثل من و همه ی دنیا. بازم بهت سر می زنم و لذت می برم.