تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

کاش آنروز که در گوشت آرام زمزمه کردم:

بگـــذار برایـت بمیــــــرم!!

میمــــــردم!!
...
تا امـــــروز ،

اینگـــونه بی رحمانـــه قــاتل ِ دلـــت نمیشدم......

انگار هر روز که میگذره و دور و وری هامون زیادتر میشن  تنهاتر میشم 

 

امروز تنهام دیروز تنها بودم فردا هم تنهاترم 

 

دیروز چه روزی بود .... حسرت  

 

یکی بود که تحویلش می گرفتیم تحویل نمی گرفت  

بعدش یکی بود که تحویلمون می گرفت تحویلش نگرفتیم 

 

امروز وضعمون بدتر دیگه نه کسی تحویلمون می گیره نه کسی برا تحویل گرفتن هس  

 

فک کنم فردا باید سرمون بذاریم بمیریم 

 

......  

نمی دونم چرا اینجوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

حیف به این عمری که خدا داده  

حداقل به یک نفر عمر میداد بشه نیوتنی . اینشتینی  یا یکی دیگه  

نه مث حیف نونی مث من   :(

نردبان دلم شکسته است،میشود برای من کمی دعا کنید؟یا اگر خدا،اجازه میدهد،به جای من خدا خدا کنید؟راستش دلم چون نماز یک مسافر غریب،خسته وشکسته است،میشود برای بیقراری دلم،سفارشی به آن رفیق باوفا(خدا)کنی....ت وروخدا برای من دعا کنید

من خستم 

 

از تو از خودم از تنهایی  یاد باد آن روزگاران یاد باد ۰۰۰۰ 

 

افسوس 

 

هااااای

 
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد !
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو شیره مالید
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم.
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه ...
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدنو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر
داشت میرفت

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟
گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد ...

راستی اگه لحظه دقیق شکستن شیشه عمر برامون مشخص بود؛
در این زمان باقیمانده چه کارها که نمی کردیم و چه کارها که می کردیم ؟!