تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند

دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم

اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند

قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود



می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم

و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است

چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم


می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار


.می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است

می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم

قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم

 

......... پارسایی از کنارم رد شد

عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت

مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست

اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است

و زیباترین خطر..... از دست دادن

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور

.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای

رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم

اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود

که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و

پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام

 

هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم

تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت


حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد