چقدر زنده ماندن دشوار شده است
دیوارهای عبوس و مرگ اندود زندگی در این جا زندگی بدین گونه
لحظه به لحظه از چهار سو پیش می آیند و این تنگنا را هر دم فشرده تر و تنگ تر می کنند .
دیوارها اکنون درست به من رسیده اند
با پوست بدنم تماس یافته اند سینه ام را به سختی می فشرند ..
باور نمی کنم
هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد
یک کاری خواهد شد ...
زیستن مشکل شده است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهد و دیر می گذرد که احساس می کنم خفه می شوم
هیچ نمی دانم چرا ؟؟؟
اما می دانم کس دیگری درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است
که احساس می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم در خود بیارامم
از بودن خویش بزرگتر شده ام و این جامه بر من تنگی می کند
این کفش تنگ و بی تابی فرار !
عشق آن سفر بزرگ ....
اوه چه می کشم !!
چه خیال و انگیز و جان بخش است << این جا نبودن >>
دکتر شریعتی
سلام مهربان
سپاس ازحضورتون. مطلب زیبای اقای دکتر خواندم بسیار تاثیر گذار
خیلی عایه . واقعا استفاده کردم . در ضمن لینک وبلاگت رو توی وبم گذاشتم .