میخواستم برم تبریز
آخه بابا آسفالت کرده بود دهنمو و هی گفت عمران- عمران
از اونجایی که ما همیشه بد شانسیم و اولویت با بومی ها بود رتبه های افتض رو گرفته بودن و به ما پا ندادن.
البته بهتر ... خدا بهترین انتخاب کنندست . چون اگه نقشه برداری نبود شاید هیچ رشته ای اینقد راضیم نمی کرد .
از کجا پریدم کجا ......... اصلا می خواستم یک چیز دیگه بگم راجع به تبریز :
یک جمله: تا نگاه می کنی وقت رفتن است و باز هم همان قصه همیشگی....
من اینجا نشستم تنهای تنها
روی صندلی
همه خوابیدن گوشیمم جلومه منتظر اس ام اس
با خودم قرار گذاشتم حدود ۴۰۰۰ تا پیام تو میلم رو پاک کنم ولی از یک طرف یکسری ها رو نگه دارم ۷۰ تا ایمیلم باقی موند
این ایمیلا چکار کرده بود با زندگیم
تو یکیش چیز با حالی بود
من گوشیمو خاموش کرده بودم واسم میل اومده بود که :
ba in vojud dus nadarm 1dafe azam joda beshi bara man sakhte mikham ertebateto baham hefz koni hala az tarighe weblog, email, tel(haftei 1-2bar dar hafte ya mah khodesham ziad samimi nashim mozooat hole ketabo v daneshga bashe) ya hartor ke khodetun dust darin bashe vali be efrat keshide nashe.
پی نوشت: این میل فقط جهت به کار گیری مخ یک بچه چوچولو سند شده بود و هیچگونه احساسی توش وجود نداشت
کم کم خودمم داشتم باور می کردم که من رفتم دنبالش
ولی از اون جایی که دم اینترنت و اونترنت گرم ما فهمیدیم چه میل های مستندی تو inbox بوده و ما فراموش کردیم
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر شریعتی