تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

تلنگر

تلنگر مخصوص کسانی است که میان ظاهر و باطنشان یک سال نوری فاصله است

منو خیلی دوست داشتی

یعنی دروغ میگفتی ؟ تو اما دروغگو نبودی ؟ یعنی عاشقم نبودی ؟ من اشتباه فهمیده بودم ؟ نه ! اخه خودت بهم گفته بودی ...

پس شاید منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بودی ؟؟ ها ! نه اخه چند بار صدام کردی ...پس چی شد که رفتی؟؟؟؟؟؟؟

منم رفتم .. اخه دیگه فایده ای نداشت ... دلت جای دیگه بود...

اره فهمیدم .. من اشتباه کرده بودم ... تو یه قلبت واسم جایی باز نکرده بودی ... به همین سادگی


شایدم دروغ گو بودی

منو خیلی دوست داشتی 

 

یعنی دروغ میگفتی ؟ تو اما دروغگو نبودی ؟ یعنی عاشقم نبودی ؟ من اشتباه فهمیده بودم ؟ نه ! اخه خودت بهم گفته بودی ... 

پس شاید منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بودی ؟؟ ها ! نه اخه چند بار صدام کردی ...پس چی شد که رفتی؟؟؟؟؟؟؟ 

 

منم رفتم .. اخه دیگه فایده ای نداشت ... دلت جای دیگه بود... 

 

اره فهمیدم .. من اشتباه کرده بودم ... تو  یه قلبت واسم جایی باز نکرده بودی ... به همین سادگی

من دیشب دلم هوس تو رو کرده مادر بزرگ  

یاد ان لب خواندن هایت  

 

من چقد غم در درونم پنهان شده ... دلتنگ اموات شده ام ... چقد نفسگیر شده زندگی 

 

فکر اینکه دیگر  نمیبینی عزیزانت را 

تا میخواهی قدر بدانی جدا شده ای 

 

چرا دو عالم یا چند عالم ؟؟؟؟؟ جرا میرویم ؟ چرا میاییم 

 

گاهی سوالها انگیزه نفس کشیدن را هم از من میگیرد  

 

دیشب جهره همه انها که رفته اند جلو چشمانم نقش بسته بود  

چقد دلم برای همه تنگ شده  

 

حتی فکر رفتن ادمهای بد از زندگیم هم ناراحتم میکند 

 

هر وقت حس تنفر سراغم میاید یاد یک لحظه نیستی می افتم و  میخواهم همه را عاشقان در اغوش بگیرم.... 

 

واااای نفس میگیررد در این هواااااا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: ” می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
” فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

” با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.
” گنجشک گفت:
” لانه کوچکی داشت...م، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:
” ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. ” گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: ” و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. ” اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

درد بدیه اینکه میخوای بال داشته باشی و برواو کنی ولی تو هر جهت که میبری بالتو قیجی میکنن