-
سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
جمعه 21 مردادماه سال 1390 11:51
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 13:15
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 13:13
-
its too terrible for mer that i see u never think about me
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 13:01
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 12:54
میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟ چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!! آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟ ... چه اگر برسم … چه اگر نرسی چه اگر نیایم …چه اگر نیایی چه اگر نباشم … چه اگر نباشی. بگو که روزی به هم میرسیم . بگو که هستی . همین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 12:33
تنها شدم از همیشه بیشتر حتی از لحظه ای که فکر می کردم اوج تنهاییمه خیلی تنهام .. از اینکه جایی تو زندگیش ندارم دلگیرم ... از اینکه کار میتونه هر لحظه جای من براش پر کنه متعجبم ولی مهم نیست این نیز بگذرد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 14:10
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 14:02
یکنفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ... خیالت راحت باشد آرام چشمهایت را ببند یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است یکنفر که از همه زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد ...
-
سخنی زیبا از پائلو کوئیلو
جمعه 7 مردادماه سال 1390 20:23
انسانها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه مىروند. با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نیک خود را مىگذاریم. در سبد پشتی, عیبهاى خود را نگه مىداریم. به همین دلیل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نیک خودمان را مىبیند و عیوب همسفرى که جلوى ما حرکت مىکند. بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داورى...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 22:00
عزیز من! « شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن عمیق تر است.» دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام، یا در جوانی، خود آن را در جایی نوشته ام. اما به هر حال، این سخنی ست که آن را بسیار دوست می دارم. دیروز، نزدیک غروب، باز دیدمت که غمزده بودی و در خود. من هرگز،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 21:53
نمی خوام روزامو با کسی قسمت کنم نمی خوام هیچ روزی از آیندمو از فردامو با تو قسمت کنم قلب من شکسته از تو .. از دنیات از دنیاا خدا بغض داره خفم می کنه ولی حتی مجال اشک ریختن هم نیس منو بکن از این دنیات که هنوز دلیل بودنو نفهمیدم وقتی دوسش داری عذابت میده وقتی ازش کنده شدی عاشقته وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1390 19:48
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دوست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند . کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 03:06
من چشمام از خواب وا نمیشه نمی دونم چرا نمیرم بخوابم یکم دستام درد میاد بیشتر از یکم گردنمم درد میاد انقدر به صفحه مانیتور نگاه کردم دارم کور میشم خوابم میاد ------------ ولی...
-
نامه ای از چهل نامه کوتاه به همسرم
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 12:51
بانوی بزرگوار من! عطر آگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان و فضای خانه مان، همیشه، در چنین روزی که ولادت پر برکت تو برای خانواده کوچک ماست. بانو، بانوی بخشنده ی بی نیاز من! این قناعت تو، عجب دل مرا می شکند ... این چیزی نخواستنت، و با هر چه که هست ساختنت ... این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت، و با آن سوی پرچین ها نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1390 14:38
مرا میگذاری و میروی.... با آن که گفته بودی دوستت دارم... گفته بودی میمانی ... اما رفتی... نمیدانم واژهها بی معنی شدهاند یا ما نمیدانیم چه میگوییم.... .................................................................. دلم گرفته ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1390 14:37
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف کاش کسی جایی منتظرم بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1390 14:35
چنان خدایی از تو ساخته بودم که دادار آسمان به آفریدنت شک کرده بود پس چرا بی تکیه گاهم کردی؟ چنان بتی از تو ساخته بودم که اگر کفاران می دانستند، دوباره بت پرست می شدند؟ پس چرا شکستی؟ چنان عصیانی از من ساختی که شیطان و دوزخیان همه و همه را رو سفید کردی دیگر چه می خواستی؟؟؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1390 14:31
کاش آنروز که در گوشت آرام زمزمه کردم: بگـــذار برایـت بمیــــــرم!! میمــــــردم!! ... تا امـــــروز ، اینگـــونه بی رحمانـــه قــاتل ِ دلـــت نمیشدم......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 21:59
انگار هر روز که میگذره و دور و وری هامون زیادتر میشن تنهاتر میشم امروز تنهام دیروز تنها بودم فردا هم تنهاترم دیروز چه روزی بود .... حسرت یکی بود که تحویلش می گرفتیم تحویل نمی گرفت بعدش یکی بود که تحویلمون می گرفت تحویلش نگرفتیم امروز وضعمون بدتر دیگه نه کسی تحویلمون می گیره نه کسی برا تحویل گرفتن هس فک کنم فردا باید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 20:58
نردبان دلم شکسته است،میشود برای من کمی دعا کنید؟یا اگر خدا،اجازه میدهد،به جای من خدا خدا کنید؟راستش دلم چون نماز یک مسافر غریب،خسته وشکسته است،میشود برای بیقراری دلم،سفارشی به آن رفیق باوفا(خدا)کنی....ت وروخدا برای من دعا کنید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 20:25
من خستم از تو از خودم از تنهایی یاد باد آن روزگاران یاد باد ۰۰۰۰ افسوس هااااای
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 16:31
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد ! گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت:...
-
تراوش ذهنی
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 20:24
تو بر خواسته از احساس پاک من بودی که اینگونه تورا آلودم من احساس میکنم هیچ گاه بخشیده نخواهم شد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 21:11
سهم من از زندگی کنار تو هیچ نبود از روزهای رنگارنگ از ثانیه های دلهره آور هیچ سهمی ... برای تو دلتنگی ماند ...... برای من هیچ ... اجازه ندارم دلتنگت باشم حتی اجازه درونم دیگر از آن خودم نیست من پر پر میشوم .. تکه تکه میشوم ... ولی نمی دانم چرا دوری از تو ست ؟ دوری از اوست؟///کار دلست/ ؟ من اما بی هیچ چون و چرایی از تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 21:03
بی خداحافظی رفتی بی خداحافظی رفتم ......................................... سهم من از تو قلب دل تنگه ...................................... فک نمی کردم تنها شم ...................................... رفتنت سادست اما کم نیس رفتنم ساده .......... ...................... بی صدا رفتی بی هوا رفتم ........................ فک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 16:39
اگر کسی در حالت سکته قرار گرفت قبل از حمل به بیمارستان، با سوزنی تمیز سر 10 >انگشت او را زخمی کنید تا دو قطره خون بیاید و از لخته در مغز جلوگیری شود. > >> >> >> >>توصیه های یک پروفسور چینی: >>یک سرنگ یا سوزن در خانه نگه دارید : یک روش غیر قراردادی و شگفت انگیز برای بهبود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 13:48
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم، دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: «غصه نخور، میگذرد …» برای دلم، گاهی پدر میشوم، ... ...خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….» گاهی هم دوستی میشوم مهربان، دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا … …. ......... دلم، از دست من خسته است ادامه ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 22:52
من نیستم امشب تو باش بودن ما از اول ربطی به هم نداشت من نبودم تو بودی یادت نیس ؟؟؟؟؟؟؟ فقط ۶ ماه ۷ ماه من بودم و تو بودی ۲۱ سال بدون من بودی من نیستم تو هستی بدون من ۲۱ سال - ۶یا ۷ ماه ؟ زیاده یعنی تو بردی ... بدون من هستی پس باش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1390 23:12
حالم خوب نیس آشفتم چرا بازم؟ باز چی شده؟ اه این روند لعنتی کی تموم میشه؟ چرا اینجوری بختک افتاده مثل خوره افتاده به جونمون ... خدا میخوای بکشی بکش این مرگ تدریجی چیه؟؟؟؟؟
-
خواستن
جمعه 10 تیرماه سال 1390 15:17
نیایش اگر به صورت تهاجمی و مصرانه و مستمر انجام گیرد به اجابت می رسد . آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود - با بسیج همه ی اندام ها و نیروهای روح و قدرتی که در صمیمیت هست تجلی کند . اگر همه ی هستی مان را یک خواستن کنیم - یک خواستن مطلق شویم - و اگر با هجوم ها و حمله های صادقانه و...