-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 20:46
هیچ فکر کردی اگه بخوای ارزوهایی که تو ذهنتون می خواستی بهش برسی و نرسیدی رو بشماری عدد کم میاری هنوز با امید این ارزوهای تازه یک ارزو بهد ارزوی دیگه ادامه حیات میسره یکدفعه اومد تو ذهنم راستی ها رااه همه ادما با هم فرق داره ... راه من با دو تا خواهرام و برادرم یعنی نزدیک ترین کسام فرق داره چقد خلاقیت ...... این همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 14:34
امروز یعنی این روزا فهمیدم خیلی مریضم ذهنم لجن مال روزای بد گذشته شده کاش این همه مریضیم اوج نمی گرفت مریضی افکار عین سرطان داره کل فکرمو میگیره باید با این درد جانگیر مقابله کنم تمام ذهنمو مریض کرده روزامو ازم گرفته لحظه ها مو خراب کرده از چیزی جز ........ از هیچ چیز لذت نمی برم عشق من با این همه درد تحملم کن مطمینم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 15:32
همه جیز یادم هست نه واسه خاطر ناراحتیم از نبودنت واسه رفتن همه لحظاتی که شاید می شد خدا رو داشت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 13:32
زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!! چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 13:31
من امروز یاد خیلی چیزا افتادم اون موردی که واست تو پارک تبریز افتاد و اتفاقات بعدش رفتارت بعد اون روز کلا دگرگون شدی و کلی منو ...... من خیلی احمقم نه ؟ اینطور به نظر میاد .؟ وای با چه بدبختی نقشه ۲ رو پاس کردم ..... باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود راه می افتم بدون چتر من بغض میکنم ، آسمان گریه اون روز چه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 21:07
امروز اولین سالگرد ازدواجمون بود علیرغم برنامه ریزی هایی که کرده بودم طور دیگه ای گذشت ولی شاید این بهترین شکلی بود که باید اتفاق می افتاد :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 10:41
از دیروز یاد اون روز افتادم که مجبور بودم برم واسه کسی که دوس دارم از یکی دیگه خواستگاری کنم :( چقد احمق بودم من ! یارو .... زد به شخصیتم عین خیالم نبود :(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 11:43
اره شاید تو راس میگی من به تلنگر نیاز دارم ولی اگر خبر داشتی که 4 سال پی در پی از کسی که عاشقش بودم تلنگر خوردم دیگه اینو بهم نمی گفتی یه تلنگر بهت میزنم : خدا رو شکر که اونایی رو که برای اینکه تو زندگیم باشن واسه اینکه همونقد که عاشقشونم عاشقم باشن واسش آب شدم ذره ذره شدم خدا رو شکر نموندن نیستم چون اگر میموندن واسه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1391 12:59
خوبه با شنیدن زندکیم لااقل درسی میشم واسه ادما تا طلب عشق ز هر بی سر و بایی نکنن ٠کاش می شد به دوستم که هنوز مجردن می تونستم بفهمونم که اصلا حقیقت زندکی و عشق بازی اون جیزی نبیس که قبل از ازدواج فکرشو میکنن . من شاید بین دوستام تاثیرات بدی روشون داشتم خودم اینجور فکر نمی کردم ولی اخیرا فهمیدم که یکی از کسایی که حی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهرماه سال 1391 11:23
از اخرین باری که نوشتم انگار خیلی گذشته اصلا حوصله نداشتم بیام و بنویسم فقط هر روز وبلاگو واکردم انگار که منتظر یه خبر بودم ولی نه ... خبری هم نبود اووه اخرین پست ۲۵ مرداد بود ... این اولین مهریه که من بیکار نشستم تو خونه نه دانشگام و نه سر کلاس واقعا واسه این موضوع دلگیرم و دارم غبطه او ادمایی رو میخورم که جواب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 15:28
نمی دونم جرا این جوری هستی دوست من فقط می دونم که با. رفتارت. بدجوری. نارا حتم. کردی. من. نمی. بخشمت. و نمی دونم. أکر واقعا. حساب و کتاب. أون. دنیا. نبود. جطوری. بأید مزد. زحمت ای که برات. کشیدم. رو. میکر فتم. حتی. رفاقتم. در. حقم. نکردی. باشه الان. تو جلویی ولی یه. جا جواب تو. می بینی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 14:47
نمیدانم اخرش چگونه پایان می یابد ایا می فهمد من باعث جداییش شدم دلم فقط برای ا و ان دختر بیگناه می سوخت نمیخواستم او نیز همانند این زجر بکشد به ناراحتی این هم راضی نیست دلم ولی باز یک نفر سختی بکشد بهتر نیست ؟ تا دو نفر ؟ من پشیمان نیستم ولی شاید اگر بفهمد همه چیز خیلی زود تمام شود خدا می دانست نیتم را و می داند قلبم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 16:44
من اصلا حالم خوب نیست درد دارم هم دستم درد میاد هم تمام روح و تنم متنفر شدم از این پستی ها خستم دیگه چیکار کنم کجا فرار کنم همسر فقط کنار تو ارومم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 23:14
نیمه گمشده ام کجاست تا با او بگریزم از این بیابان............ دلم غصه داره خیلی..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 10:39
من این جا بس دلم تنگ است به هر آوازی که می بینم بدآهنگ است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 11:13
تمام شد همه روزهای عذاب آور شیرین زندگیم اخرین روز دانشگاه بود تمام شد قایم موشک بازی هایمان لحظه شماری ها تمام شد . نقطه سر خط این نیز گذشت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 12:02
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 11:33
خشمم را ببخش دل نگرانی ها شک ها و اخم هایم را ببخش این بار با قلبی پر از عشق به سویت آمدم چرا که تو تنها دلبر منی ... شک ندارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 09:16
نگاهت سنگین است . متنفر شده ام از خاطرات شیرین زندگی ... انها خاطره نیستند نوازش های سیلی گونه بر قلب محزونم هستند تو را چند زمانی است ترک کرده ام از برای کدام محبتت بود که دل همچنان در گروت بود نمی دانم ! این بار دلم را هم به هر مشقتی بود جدا کردم از بندت ... آه کجایی ای تنهایی .............. من از تن ها گریزانم......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 19:54
مرا بر باد دادی چقد بی غل و غش عاشقت بودم گویی دیگران بهتر تو را می شناختند آری من همان عاشقی بودم که کور و کر گشته و نمیدیدم با من چه میکنی نه آنکه نمی دیدم نمی خواستم ببینم اینبار فهمیدم وجود همه را چنین ساده به عرضه وا می داری نه برای خودم ... من که روزها بود رفته بودم و تو را به آسمان و خدایش سپرده بودم .. از برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 22:04
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت : « نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند ». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست . تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند .. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 21:59
از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 10:32
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند . ( مونتسکیو )
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 11:50
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است. اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:11
خدایا جای سوره ای به نام عشق در قرانت خالیست که اینگونه آغاز گردد.: و قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:04
من حال دلم خیلی خرااابه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 09:10
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 11:09
دور باش اما نزدیک باش من از نزدیک بودن های دور میترسم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 17:29
هیچ مگو لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزهات را بگشا و طعام خور … شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 18:42
پائولو کوئلیو/ مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایهاش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایهاش در دزدی مهارت دارد: مثل یک دزد راه میرود، مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچپچ میکند، آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش...